گاهی مینشینم با خودم فکر میکنم، خوشبخت های ذهنم را میگذارم یک طرف، بدبخت ها را هم یک طرف

مثلا میگویم، زنعمو و زنداداش و آبجی خوشبختند.

چون پولدارند، اعتماد بنفسشان بالاست، زیبا هستند، شوهر های پولدار دارند، شغل دارند

خب راست میگم، گاهی فکر میکنم کسی که توی بهترین نقطه تهران زندگی میکند و پولدار و زیباست و شوهرش هم درجه اجتماعی و شغلی بابایی دارد و کلا باکلاس است خب خوشبخت است دیگر و حتما خدا هم کلی دوستش دارد و راستی مگر این آدمها هم دیگر آرزو دارند؟؟؟؟

.

 


امشب برادر شوهر مهمون داشت، خلاصه کیک درست کرد و اومد پایین گذاشت داخل فر من، منم گییییج نکردم زمانو کمتر بزارم، گذاشتم رو چهل دقیقه بعدم خودم رفتم بالا ب جاری کمک کنم، اونم موند پایین، بعد از یک ساعت اومد بالا دیدم ته کیک جزغاله شده بود،  بنده خدا،،، چیزی هم نگفت، 

تو دلم گفتم وای تقصیر گیج بازی من شد، هیچی دیگ بدو بدو اومدم پایین تو زمان باقیمونده یه کیک درست کردم بردم براش، گناه داشت،، تقصیر من بود هر چند ک اونا هیچی نگفتن‌

ولی الحق کیکم عالی شدا.عالی

++

همیشه تو ژله چند لایه باید دقت کرد ک لایه پایینی مایه ش سفت باشه بخصوص اگه لایه میانی قطور و سنگین باشد، نه مث ژله امشب که تا یه پخ ش میکردی یه ساعت ب خودش میلرزید.

+++

امروز پسر جاری با باباش اومد پایین باز دوباره پی پی کرد ب خودش.

منم نفهمیدم دقیقا کجا نشسته بوده ،، هرچند حس میکنم نشت نکرده بود بیرون

بازم خوبه نفهمیدم کجا بوده وگرنه سه ساعت میخواستم همونجا رو بشورم.

بخوابم ک دیگ چشمام داره میدرده

شبخیر  بانوو

 


ینی به اندازه ژست گرفتن برای یک عکس دونفره  کنار بساط شب یلدد با همسر هم ذهنم باز نیست.

خشک وای میستیم کنار هم،،، خیلی ایده بدهم، دستم را میندازم گردنش یا به اون میگم دستت رو بنداز گردنم.

ایده های عکاسی رو معمولا همسر میده.

امروز رفتم دکتر . محلول ها شدند ۲۱۰، ویزیت هم ۳۰.مجموعا ۲۴۰. ببینم این زلف پریشان میشود آخر یا نه

 

 


امروز مادر شوهر آمد اینجا

فارغ از اینکه توی خانه چیزی برای پذیرایی نبود و خجالت کشیدم، متوجه شدم سواد جدول ضربم هم نم کشیده.

داشت میگفت از اول فروردین تا حالا هر ماه باید ۹ تومن اضافه میداده رو قسط وامش.منم در یک حرکت ریاضی دانی  حساب کردم و گفتم خب ۹ ۹ تا ۳۶ تا ینی ۳۶۰ بدهکاری. اونم چیزی نگفت ، بعدش خودم یه حساب کردم دیدم ۹ ۹ تا میشود ۸۱ نمیدونم. حس میکنم از این یه مورد تو زندگیم زیاد استفاده نکرده بودم

بیشتر محاسباتم حدودای سه هفتا و ۴ ۴ تا بود

هیچی ماست مالیش کردم.

فوق لیسانس هم دارم مثلا

.

نمیدانم چرا هی ک تلاش میکنم همه چیز خوب پیش برود .هی گند میخورد.

+

NEVER MIND.

 


راستش دلم میخواست عاشق بودم

یا معشوق

دلم میخواست در هیاهوی نوجوانی و جوانی طعم عشق را زیر زبانم مزه مزه میکردم

یکبار کسی برایم شعر میگفت و یا حتی شاخه گلی. و من قلبم. به شدت می کوبید.

اما

آن روزها.

کسی دوستم نداشت

+

آدم تو بلاگفا خونه داشته باشه بهتر از اینستاگرامه،، اینجا انگار هر کسی توی یه شهری ساکنه راه خونه ها از هم جداست. دنجه

اونجا مثل خونه های آپارتمانیهمه تو دل هم اند.

.

 


لعنت ب اون دنیایی ک توش من خودمو دوست ندارم.
لاغریم آزارم میده
توی آینه ک نگاه میکنم نمیتونم قربون صدقه صورت کشیدم برم.
دوسندارم پیش دیگران روسریمو درارم چون میترسم بازم ینفر کم پشت بودن موهامو بروم بیاره.
لعنت ب دنیایی ک توش من از همه پایین ترم
از همه کمترم
از همه زشت ترم
از همه نچسب ترم
لعنت ب دنیایی ک توش فقط یی ک خوشگلن خوشبختن
فقط زن هایی پولدار خوشبختن
فقط زن هایی ک میتونن رانندگی کنن خوشبختن
فقط زن هایی ک شوهرای پولدار و باکلاس دارن خوشبختن
زن هایی ک خونواده های گرم و صمیمی دارن خوشبختن
اونایی ک موقعیت اجتماعی دارن خوشبختن.
لعنت ب دنیایی ک یه زن لاغر با صورت کشیده و موهای سفید و کم پشت، خوشبخت نیست
زنی ک هیچ کجا احساس آرامش نداره
زنی ک با وجودی ک همه هستن ولی تنهاست
زنی ک هرگز خودش رو دوست نداشته


امروز گند زدی by the way و با اینکه میدانستی مادرشوهر یک گردنبند بزرگ رو فروخته ، مقدار رقم پولی ک به بابتش دریافت کرده رو بجای ۲۴ میلیون ، دو میلیون و ۴۰۰ خوندی آخه اون گردنبند ب اون بزرگی؟؟ گاهی اصلا نمی اندیشی خیلی وقتها نمی اندیشی ب خیلی چیزها نمی اندیشیبس درگیری با خودت تا کمکم ب درجه استاد بزرگی در سوتی دست نیافتی درست شو . + من هم طلاهایم را ب مبلغ ۳۴ میلیون فروختم و پخشش کردیم بین طلبکارها
یبار شنیدم که مادرشوهر میگفت ما از همون قدیمم رزقمون کم بوده نمیدونم درست میگه یا غلط ولی من وقتی به اطرافیانم نگاه میکنم میبینم بعضیا ذاتا خیلی چیزا دارن.یجورایی بقول خودمون شانس دارن، یا پیشونی بلندن یا شاید بقول مادر شوهر رزقشون بیشتره نمیدونم شاید واقعا رزقشون بیشتره. شایدم این چیزی که ما میگیم به بیان درست تر پاداش تلاش بیشتر این افراد باشه. تو چی فکر میکنی؟
بیشتر از دو هفته ست که همسر رو زیاد نمیبینم از سر کار که میاد سریعا میره سر ساختمون مواقعی هم که پیش همیم یا سر مسایل مهم زندگی صحبت میکنیم یا اگر هم معاشقه ای باشه نود درصدش بخش جسمیه فکرش تماما درگیر بدهی ها و مخارجومونهگناه داره ولی من. راستش اینه که روحم خسته ست.دلم کمی معاشقه روحی میخواد دلم میخواست مینشستیم و با هم حرف میزدیمنه حرف زدنی که مثل اکثر اوقات به دعوا منجر میشه دلم میخواست یه عالمه موضوع مشترک داشتیم و مینشتیم ساعتها حرف
امشب باز با همسر دعوامون شد میخواس بره عروسی دوستش من نزاشتم بره،، حاالا امشب خط و نشون میکشید ک چرا منو نزاشتی برم در حالیکه بابا و مامان خودت رفتن عقد. اولا ک من هزار بار ب اونا هم گفتم ولی خب رفتن.بعدشم عقد دختر عمو خلوت بوده و مامان و بابا هم ماسک زدن. در ثانی چون بابا و مامان رفتن دلیل نمیشه ک همسر هم بره. انگار شرایطو اصن درک نمیکنه.چی بگم والا امشب اومد با توپ پر گفت تا یک ماه حق نداری بری خونه بابات شاید کرونا داشته باشن( از لج) منم گفتم
از ساعت ۱۱ تا ۱۲ شب همه تراکنشها ناموفق است و پول از حساب کسر میشه ولی سایت پذیرنده جواب نمیدهسپس در طول ۷۲ ساعت کاری آینده پول به حساب عودت میشود . سیمکارت هنوز هم به اسم داداشهپس اونموقع ک من کپی کارت ملی ازش گرفتم و همسر رو بردم دفتر همراه اول دقیقا چکار کرده بودم؟؟؟
ساعت از سه نیمه شب گذشته.و من همچنان بیدار همسر خونه نیسرفته نگهبانی ساختمان نیمه کاره مان من هم شبهایی ک همسر نیست خوابم نمبرهاز تنهایی توی شب خوشم نمیاد. برای همین خودمو سرگرم می کنم امشب تقریبا یه گردگیری مختصر کردم.همین الانم بعنوان آخرین مرحله دستشویی رو شستم و اومدم لم دادم پای لپتاپ راستش گاهی تو اینجور زمانها که تنها میشم میگم کاش یه بچه کوچولو داشتم که کنارم بود. این ماه میخواستم برم دکتر برا چکاپ قبل از بارداری که با این اوصاف شاید
اینکه دایم زیر بغل آدم خیس باشد. نتواند لباسهای رنگی و زیبا بپوشد. نتواند دستهایش را از یک حدی بیشتر باز کند و مثلا کسی را بغل کند. فرار کند که یک وقت کسی دستش نخورد ب ناحیه زیر بغلش ک یکوقت حالش بهم نخورد. اینها چیزهای حرص درار و اذیت کننده ایست. یکوقتی فکر میکردم همه مثل من عرق میکنند. بفد فهمیدم نه.بقیه مثل من نیستند و عرق نمیکنند. و کسانی ک مثل من هستند درصدشان جزیی است. در هرحال اگر تو عرق نمیکنی برو خدایت را شکر کن و هر لباسی دلت خواست بپوش و هر
خوب که فکر میکنم میبینم کارمندهای شاغل در بانک و سایر ادارات اکثرشون(بجز تعداد معدودی) انیمال هستند. یا شاید بدتر از انیمال. که همون سر صبح هر چی عقده از خونه و زندگیشون دارن بر میدارند میارن سر کار و خالی میکنن تو سر ارباب رجوع. الهی دد واشر اون ریختشون رو ببره که انگار ارث فادرهایشان رو از ما طلب دارن. همین امروز زنگ زدم استانداری و شکایت یک دو سه تایی از وایت آی ترینهاشونو کردم. + امروز رفتم اموشگاه برا امتحان ایین نامه که تعطیل بود بعدش رفتم
و من خوابگاهم البته خیلی هم نارحت نیستم شاید عادت کردم به نارحت نشدن از نبودن. از دیده نشدن و مهم نبودن همسر دیشب زنگ زد مطمین بودم بادش نیست ولی خب یادش بود. یعنی یادش نبود؛ مامانش بهش یادآوری کرده بود حس جالبی ندارم نه از اینکه امروز چه چه روزیه و نه از اینکه امروز چه کارهایی باید انجام بدم. مثل یه خر باید بخونم. حالم از درس خودندن بهم میخوره و از پایاننامه و از سمینار و از اساتید و از زحماتی ک بعدش چیزی نیست
خیلی ینی بیش از حد برای پسرها ناز میکند. حتی برای اونهایی ک زن دارندشاید چون تنهاست شاید او هم یکجورهایی جذاب باشد برای پسرها. چون بلد است ناز کند نمیدونم توی ذهن او چی میگذره و حتی توی ذهن آنها مهم هم نیست
دلم یه surface میخواد حدودا ۵۶ میلیونه و یه داستر .یا کپچر حدودا ۱ و خوردی میلیارد کیف چرم ماتو و شلوار شیک گوشی خوب و با کیفیت حدودا میشن یک و پونصد خارج از بحث مادیات دلم یه برنامه منظم میخواد. برنامه درسی.ورزشی.حتی تفریح اینکه هر زمانی مخصوص یه کار باشه اینکه تو درسم .تو زبان پیشرفت کنم اینکه آدم موفقی بشم هی. حالا اگ اینا رو به آزی میگفتم حتما یه تیکه بارم میکرد. همه ش تیکه میندازه بهم حالم از آدمای اینجوری بهم میخوره.کم هم نیستن دلم یه
این ماه هم نشد که مامان بشم ): صبح یکم گریه کردم بعدشم مشاوره متنی با یه دکتر ن گرفتم. گفت باید عکس رنگی بگیری بعدشم کلی گشتم تو اینترنت تو نظرات کاربران تا یه دکتر خوب پیدا کنم حالا دوتا رو مد نظر قرار دادم فردا باید برم مطبشون نوبت بگیرم یجورایی دلم گرفته و نا امید شدم بعد اینهمه وقت. اما وسط نا امیدی یه امیدی میپیچه تو قلبم که پریماهنگران نباششاید این بار درست بشه.
وقتی یهویی خبر رفتنش اومد آذی نتونست خودشو کنترل کنه گریه کردخیلی اما دائما همه را توجیه میکرد که گریه ش بخاطر اینه که اون قبل از رفتن بهش نگفته.خب ب هیچکی نگفته بود.حتی دوستای خودش اما من فکر میکنم که رفتنش.نبودنش.و جای خالیش آذی را اذیت میکرد آذی اونو قبل از ازدواجش دوسداشت.اما من حس میکنم حتی بعد از اینکه اون ازدواج کرد باز هم دوستش داشت چه دلیلی داره آدم اینهمه به کسی فکر کنه؟ بهش کمک کنه؟ به بود یا نبودش توجه کنه ولی دوسش نداشته باشه

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود همه چی کسب درآمد از اینترنت صدای اسلام بهترین ها Nalax7b5jf situs الک دولک آپشن خودرو | گندم کار میهن موزیک دانلود سرا